ترسیدن. هراسیدن: از این بگذری سفله آن را شناس که از پاک یزدان ندارد هراس. فردوسی. که دارند روز و شب از بس هراس به هر کوه دیده، به هر دیر پاس. اسدی. نه نه کارم ز فلک نیک بد است من هراس از بتری خواهم داشت. خاقانی. چنین گفت مرد حقایق شناس از این هم که گفتی ندارم هراس. سعدی. عمل گر دهی مرد منعم شناس که مفلس ندارد ز سلطان هراس. سعدی. گرش پای بوسی نداردت پاس ورش خاک پاشی ندارد هراس. سعدی. رجوع به هراس شود
ترسیدن. هراسیدن: از این بگذری سفله آن را شناس که از پاک یزدان ندارد هراس. فردوسی. که دارند روز و شب از بس هراس به هر کوه دیده، به هر دیر پاس. اسدی. نه نه کارم ز فلک نیک بد است من هراس از بتری خواهم داشت. خاقانی. چنین گفت مرد حقایق شناس از این هم که گفتی ندارم هراس. سعدی. عمل گر دهی مرد منعم شناس که مفلس ندارد ز سلطان هراس. سعدی. گرش پای بوسی نداردت پاس ورش خاک پاشی ندارد هراس. سعدی. رجوع به هراس شود
ساقی گری کردن. جام داری کردن: غازان عرضه داشت که اگر فرمان شود بروم و پدر را کاسه دارم. اباقاخان پسندیده است و او را یک خیگ شراب خاص فرمود. (تاریخ مبارک غازانی ص 9). رجوع به کاسه گرفتن شود
ساقی گری کردن. جام داری کردن: غازان عرضه داشت که اگر فرمان شود بروم و پدر را کاسه دارم. اباقاخان پسندیده است و او را یک خیگ شراب خاص فرمود. (تاریخ مبارک غازانی ص 9). رجوع به کاسه گرفتن شود
ممنون بودن. شکر داشتن. تشکر. شکر. شکران. (منتهی الارب) : ز کردار هر کس که دارم سپاس بگویم به یزدان نیکی شناس. فردوسی. گفت سپاس دارم در وقت بازگشت ودر ساعت بیرون آمد. (تاریخ بیهقی). عبداﷲ گفت سپاس دارم. (تاریخ بیهقی). بهر نیکیش دار سیصد سپاس هم اندک دهش زو فراوان شناس. اسدی. ز تو تا بوم زنده دارم سپاس که من با خرد یارم و حقشناس. اسدی. ای بارخدای کردگارم من فضل ترا سپاس دارم. ناصرخسرو. گفتم سپاس دارم و گویم چو بنگرم نیکو به چشم عقل خطیر اندر آسمان. سوزنی. گرم بر جان نهی رنجی بدل دارم سپاس ای دل ورم بر دل نهی داغی بجان هم زین قیاس ای جان. سوزنی. ببندگی و غلامی گرت قبول کنند سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست. سعدی. سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود. سعدی
ممنون بودن. شکر داشتن. تشکر. شکر. شکران. (منتهی الارب) : ز کردار هر کس که دارم سپاس بگویم به یزدان نیکی شناس. فردوسی. گفت سپاس دارم در وقت بازگشت ودر ساعت بیرون آمد. (تاریخ بیهقی). عبداﷲ گفت سپاس دارم. (تاریخ بیهقی). بهر نیکیش دار سیصد سپاس هم اندک دهش زو فراوان شناس. اسدی. ز تو تا بوم زنده دارم سپاس که من با خرد یارم و حقشناس. اسدی. ای بارخدای کردگارم من فضل ترا سپاس دارم. ناصرخسرو. گفتم سپاس دارم و گویم چو بنگرم نیکو به چشم عقل خطیر اندر آسمان. سوزنی. گرم بر جان نهی رنجی بدل دارم سپاس ای دل ورم بر دل نهی داغی بجان هم زین قیاس ای جان. سوزنی. ببندگی و غلامی گرت قبول کنند سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست. سعدی. سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود. سعدی
کوشش و جهد داشتن. میل شدید داشتن. در جستجو و طلب بودن: دل ز کافر نعمتی دارد تلاش وصل یار ورنه چندین بوسه در پیغام او پیچیده است. صائب (از آنندراج). به این طالع سست دارم تلاشی که دل را به آن طره محکم ببندم. ظهوری (ایضاً). تلاش معنی باریک دارد هرکه استاد است که این جا صید لاغر بیشتر مطلوب صیاد است. محمد سعید اشرف یکتا (ایضاً)
کوشش و جهد داشتن. میل شدید داشتن. در جستجو و طلب بودن: دل ز کافر نعمتی دارد تلاش وصل یار ورنه چندین بوسه در پیغام او پیچیده است. صائب (از آنندراج). به این طالع سست دارم تلاشی که دل را به آن طره محکم ببندم. ظهوری (ایضاً). تلاش معنی باریک دارد هرکه استاد است که این جا صید لاغر بیشتر مطلوب صیاد است. محمد سعید اشرف یکتا (ایضاً)
پاسبانی کردن نگاهبانی کردن پاییدن نگاهداشتن محافظت کردن حفظ حراست پاسیدن، رعایت کردن مراعات کردن ملاحظه کردن ادب کردن، مراقبت کردن نوبت نگاهداشتن رصد کردن، جستجو کردن تفتیش کردن، یا خود را پاس داشتن، خود را محافظت کردن تحرس احتراس
پاسبانی کردن نگاهبانی کردن پاییدن نگاهداشتن محافظت کردن حفظ حراست پاسیدن، رعایت کردن مراعات کردن ملاحظه کردن ادب کردن، مراقبت کردن نوبت نگاهداشتن رصد کردن، جستجو کردن تفتیش کردن، یا خود را پاس داشتن، خود را محافظت کردن تحرس احتراس